Web Analytics Made Easy - Statcounter

در آن سال‌های عشق، آتش و خون، در کنار علی‌اکبرهایی که به میدان جهاد شتافتند، مردانی از نسل حبیب‌بن مظاهر هم بودند که لباس رزم بر تن کردند و برای دفاع از وطن تا آخرین نفس جنگیدند تا کنهسال‌ترین رزمندگان دفاع مقدس نام بگیرند.

به گزارش خبرنگار ایمنا، گرفتار شد، گرفتار دردانه زهرا (س). اسیر مرد اول عاشورا، عاشق مجاهد کرب‌وبلا.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

دلباخته‌ای که در کهن‌سالی ره عاشقی پیمود و دل را به دل حسین (ع) گره زد، جان‌نثار شد، غبار کوی حسین (ع) شد.

آبروداری که آبروداری هم کرد، وقتی پای مولایش آقااباعبدالله (ع) به میدان باز شد. قطره بود و به دریا رسید و دریا شد. محبت، بی‌قرارش کرده بود. گفت: تا هست با حسین (ع) است، پای حرفش هم ماند. حبیب کربلا بود، شهید نینوا شد. عاشق که باشی، راهت را پیدا می‌کنی. راهت را که پیدا کردی، چشم بسته به مقصد می‌رسی. می‌شوی حبیب‌بن‌مظاهر، می‌شوی کسی شبیه بابابزرگ‌های جبهه‌ها، می‌شوی بابا، عمو و خودت را می‌رسانی به دیاری که عطش شهادت در آن غوغا می‌کند، سن‌وسال هم چندان تأثیری ندارد.

روزه‌داری که می‌خواست با آب فرات افطار کند

بسیجی بود، یک بسیجی دوست‌داشتنی، می‌شد برایش ضعف کرد، برای قند نشسته در واژه‌هایش. برای شِکر حل شده در خنده کنج لبانش. حرف از حاج‌قربان نوروزی است، پیرمرد جبهه‌ها، بابا بزرگ ۱۰۵ ساله. درخت تنومندی که صورتش غرق شکوفه بود. حاجی از اهالی روستای عشرت‌آباد بود، یکی از روستاهای نیشابور.

قول و قرارش با خدا این بود که هر سال به جز چهار ماه روزه باشد. قرارش با خدا را محکم‌تر هم کرد و گفت: تا از آب فرات هم نخورد، روزه خواهد گرفت. قصدش نابودی صدام و پیروزی نیروهای خودی بود. حاج‌قربان در جبهه، اول از همه برای نماز شب بلند می‌شد. وقت نماز صبح که می‌شد، بچه‌هایی که خواب بودند را صدا می‌کرد که نمازشان قضا نشود.

رزمنده‌ها اگر شانس می‌آوردند و بیدار می‌شدند که هیچ، اما اگر بیدار نمی‌شدند، حاجی متوسل می‌شد به پای رزمنده‌ها و یک پایشان را می‌گرفت و می‌کشید تا بیدار شوند. بچه‌ها هم این روش را دوست داشتند و خودشان را به خواب می‌زدند که حاجی با کشیدن پا، بیدارشان کند. مِهر حاجی توی دل رزمنده‌ها جا باز کرده بود حسابی. صبح‌ها پرچم به دست جلودار ورزش صبح‌گاهی بود و پیشگام در ورزش دو. حاجی بسیجی بود که بعد از جنگ هم بسیجی ماند.

بابایی نشاط‌آور برای رزمنده‌ها بود

جوان‌ترها به او بابا می‌گفتند. به پیرمرد حدوداً ۹۵ ساله‌ای که با نام رزمنده آمده بود جبهه تا دین خودش را به اسلام ادا کند. نامش زرعباس بود و نام فامیلی‌اش تنگستانی و از اهالی خونگرم برازجان بوشهر بود. پیرمرد خوش انرژی که حرف‌هایش حال رزمنده‌ها را خوب می‌کرد.

راحت‌تر بگوییم دلیل حال خوب و نشاط رزمنده‌ها بود. زرعباس گفته بود قبل از اینکه شناسنامه‌ای به وجود بیاید، متولد شده است و ۱۰ سال بعد از اینکه اولین شناسنامه صادر شده، شناسنامه او را گرفته بودند. یکی از رفقایش جایی گفته بود: در منطقه شوش که مستقر بودیم چون تپه‌ها نام نداشت جهاد سازندگی تابلوهایی به نام‌های کربلا، نجف و فجر زده بود تا ماشین‌هایی که برای رساندن غذا، تجهیزات، نیرو، کمک‌های امدادی و رساندن رزمنده‌ها در رفت‌وآمد بودند، بدانند کجا باید بروند.

کهولت سن روی چشمان زرعباس اثر گذاشته بود و چشم‌هایش خوب نمی‌دید. فاصله با دشمن هم زیاد بود، از او اصرار و اصرار که عراقی‌ها را نشانش دهند تا تیراندازی کند. خلاصه رفقایش در دوره آموزش جایی را نشانش می‌دادند و می‌گفتند فلان‌جا عراقی‌ها هستند. زرعباس هم تیراندازی می‌کرد و می‌گفت عراقی‌ها را زدم. این احوال خوش و احساس رزمی که در او بود دلیل حال خوب و نشاط بقیه بچه‌ها می‌شد. بابایی بود که بچه‌ها حسابی هوایش را داشتند. بابایی که هفت ماه بعد از حضور در جبهه‌ها به رحمت خدا رفت.

سرباز رضاشاه بود، شلاق خورد، اما دست از نماز و روزه برنداشت

پای کار بود مثل جوان‌ترها، پیرمردی که آنچه داشت، وسط گذاشت و خودش را به جبهه‌ها رساند. بابابزرگی که به گفته خیلی‌ها تولدش به سال ۱۲۸۵ می‌رسید. صفرقلی رحمانیان، بگوییم ستون و بخوانیم مردی تمام عیار که همه وجودش را برای ایران جان ما گذاشت.

ستونی که تا خط مقدم رفت و امضای حضورش در عملیات‌های مختلفی مثل فاو، بیت‌المقدس و عملیات محرم ماند. محل زندگی‌اش شهرستان فسا بود. کارش کشاورزی بود و کارگری. مرد خدا بود به وقت شب و مرد میدان بود به وقت روز. دلش پیش رفقایش بود که وصیت کرد پس از فوتش در کنار رفقای شهیدش در شلمچه به خاک سپرده شود. کهولت سن کار خودش را کرد و به مرور بخشی از خاطرات دفاع مقدس از خاطرش رفت، اما وقتی نام رفقای شهیدش را می‌شنید، اشک می‌ریخت.

علیرضا پسرش جایی در مورد پدر گفته بود: بابا در زمان رضاشاه سرباز بود، اما در آن دوران به دلیل نماز خواندن و روزه گرفتن بارها توبیخ شده بود. در دوران سربازی هم بارها پدر را شلاق زدند و حتی به او مرخصی ندادند و تمام مدت دو سال را در شیراز به سر برد. شاید بتوان حاجی را عارف روزهای جنگ بخوانیم، مردی که نماز را حلقه اتصال از خاک به افلاک می‌خواند. سال ۸۸ بود که به همت بچه‌های مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر و شرکت پست، تمبر بزرگداشت پیرترین رزمنده دفاع مقدس با تصویر صفرقلی رحمانیان چاپ شد.

پیرمردی با لقب علمدار گردان کربلا

دل آدم ضعف می‌رود و قند توی دلش آب می‌شود، وقتی می‌شنود لقب علمدار گردان کربلا روزگاری جا خوش کرده بود کنار اسم پیرمردی که روزگار خط و خطوطش را بی کم و کاست نشانده بود روی سیمای نورانی‌اش.

لقبی که برازنده نام حاج‌مهدی شریف‌نیا بود، آن هم از ابتدای جنگ و حضورش در جبهه. مرد ریشه‌دار و با اصالتی که دلش پر می‌زد تا اسمش یکی از اسامی بچه‌های شیفت شب باشد و در پست‌های نگهبانی شب تا صبح بیدار بماند. وقتی به او می‌گفتند که شما پیر هستید و همین که اینجا و کنار ما هستید خودش کلی روحیه است؛ می‌گفت: دوست دارم اسمم جزو کسانی نوشته شود که در راه خدا نگهبانی می‌دهند. ماجرای رفتن مرد دنیا دیده روزهای جنگ نابرابر ایران و عراق، پیش خدا هم شنیدنی است. روز بیست‌ودوم ماه رمضان سال ۷۳ زمانی که مشغول نماز جماعت بود در مسجد و هنگام نماز عصر در حال سجده برای همیشه رفت پیش خدا. حاج‌مهدی علمدار، سمبل رزمندگان اهواز به حساب می‌آمد و همین سبب خوبی بود تا او را در میان مزار شهدای کربلای ۵ به خاک بسپارند.

ماجرای عمو حسن و ماشین لباسشویی حلبی

۷۰ سالی داشت حاج‌حسن امیری‌فر که راهی جبهه شد. بین رزمنده‌ها معروف بود به عموحسن و اصلاً اهل کوتاه آمدن نبود و همیشه و همه جا پا به پای جوان‌ترها حضور داشت. آن‌ها که او را خوب به خاطر دارند، می‌گفتند: عمو حسن پیرمرد کوتاه قد و بذله‌گویی بود که با شروع جنگ کسب و کارش که یخ‌فروشی بود را رها کرد و با رزمنده‌ها به مناطق غرب و جنوب رفت. با اینکه سن‌وسالی از عمو گذشته بود، اما همراه هر گردانی می‌دوید و شعارها و سرودهای حماسی و مذهبی می‌خواند و حسابی هم به رزمنده‌ها روحیه می‌داد. هرکاری که از دستش برمی‌آمد برای رزمنده‌ها انجام می‌داد. یک روز به یکی از بچه‌ها گفته بود لباس‌های خودت و رفقایت را جمع کن و همه را بیاور اینجا تا با ماشین لباسشویی همه را بشویم.

اما از ماشین لباسشویی خبری نبود. عمو یک پیت حلبی گذاشته بود روی اجاق و با یک چوب، لباس‌ها را به هم می‌زد و اسم آن را هم ماشین لباسشویی گذاشته بود. مرد خدا بود که در راه خدا به آرزویش رسید. عملیات کربلای ۵ که شروع شد غیرتش عمو قبول نکرد توی چادر تبلیغات بماند و با اصرار اسلحه به دست گرفت و همراه رزمنده‌ها به خط مقدم رفت و در بحبوحه همان عملیات به آرزویش، رسید.

کد خبر 673317

منبع: ایمنا

کلیدواژه: دفاع مقدس پیرترین رزمندگان دفاع مقدس حبیب بن مظاهر شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق ماشین لباسشویی رزمنده ها دفاع مقدس جبهه ها بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۲۱۸۹۲۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

درخشش در سومین جشنواره ملی افتخار من

 اختتامیه سومین جشنواره ملی «افتخار من» بامحوریت بیان خاطرات همسران، فرزندان و نوادگان پیشکسوتان دوران دفاع مقدس از ایثارگری و حماسه‌آفرینی‌های آن دوران برگزار شد.

در مجموع شش هزار اثر شامل فیلم، دستنوشته، داستان و... به دبیرخانه جشنواره ارسال شده بود که در این مراسم آثار برگزیده معرفی و از خالقان آثار به صورت ویدئوکنفرانس و از طریق ادارت کل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس در استان‌ها تقدیر به عمل آمد.

بیشتر بخوانید

آغاز مهلت ثبت نام کتب درسی دانش آموزان از ۲۸ فروردین ماه

در این جشنواره زهرا حیدری از استان چهارمحال و بختیاری حائز رتبه برتر شد.

باشگاه خبرنگاران جوان چهارمحال و بختیاری شهرکرد

دیگر خبرها

  • شناسایی هویت شهید دفاع مقدس
  • درخشش در سومین جشنواره ملی افتخار من
  • نقش سنگرسازان بی سنگر در تاریخ انقلاب ماندگار است
  • ۱۵۲ اثر به جشنواره « افتخار من» در مازندران ارسال شد
  • نگذارید قصه کاظم صدیقی، استخوان لای زخم بماند /حضورش در نماز جمعه و توجیهات طلبکارانه اش، سوءتفاهم ها را افزایش داد
  • پیکر ۵ شهید دفاع مقدس در منطقه عملیاتی والفجر یک تفحص شد
  • کارگران رزمندگان حقیقی نظام جمهوری‌ اسلامی هستند
  • حماسه‌سازی رزمندگان باعث ناکامی دشمن در جنگ تحمیلی شد
  • عملیات بیت المقدس نقطه عطف دفاع مقدس است
  • تالیف و تدوین ۲۰۰ کتاب با موضوع ایثار و شهادت در کهگیلویه و بویراحمد